یک روز بهاری دردماوند
عزیز مامانی جمعه به اتفاق خاله سمیرا رفتیم دماوند .متاسفانه امسال به شکوفه ها نرسیدیم ولی خیلی سرسبز وزیبا بود.روحمون تازه شد.جالبه که تو هم کلی احساس خوشحالی میکردی.قربونت بره مامان ،تو هم مثل مامان و بابات عاشق طبیعت هستی.خیلی خوش گذشت کلی شقایق در اومده بود.من عاشق این فصلم.تو چطور مامانی؟ اینجا مهر پارسال امده بودیم تو اون موقع حدود دو ماهت بود.زمان چقدر سریع میگذره.باورم نمیشه چه روزهایی رو پشت سر گذاشتیم.حالا دیگه واسه من و بابا تصور روزهای بدون تو هم غیر ممکنه.انگار تو همیشه تو زندگیمون بودی.خیلی دوست داریم وبخاطر وجود تو از خدای بزرگ و مهربون ممنون وسپاس گذاریم. مامانی چرا رفتی تو درخت؟ ...